امروز :جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

۱۰۲۳

 

گفت: این شعرها، این شعرها
هیچ عشقی در خود ندارند.
این‌ها شعرهای مردی هستند
که زن و بچه‌‌اش را ول می‌کند
چون نمی‌گذارند درس بخواند.
این‌ها شعرهای مردی ‌هستند
که مادرش را می‌کشد تا ادعای وراثت کند.
این شعرها را مردی نوشته است
مثل افلاطون
که هرگز منظورش را نفهمیدم
ولی همیشه مرا آزار داده‌است.
مردی که ترجیح می‌دهد با خودش بخوابد
تا با یک زن.
مردی با چشم‌هایی که چاقوی دودسته‌اند
با دست‌های جیب بر
پوشیده از آب و منطق و گرسنگی
که هیچ عشقی در آن‌ها نیست.
مثل آواز پرنده‌ها نیستند، دل ندارند.
ابلهند مثل برگ‌های نارون
اگر عاشق هم باشند،
وسعت آسمان آبی را دوست دارند و
هوا و ایده‌ی برگ‌های نارون را.
عشق به خود، همیشه پایان است
نه آغاز.
عشق، دوست داشتن آواز ‌چیزی‌است
نه دوست داشتن خود آواز یا آوازخواندن.
زن گفت: این شعرها…
مرد گفت: تو زیبایی!
این عشق نیست، حق با او بود.

 

 

 

از : روبرت برینگهارست

ترجمه از : محسن عمادی

 

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی