امروز :جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳
شعر

۳۶۱

 

در این شهر بزرگ یاس آلود

مذبوحانه، مرگ را

به انتظار نشسته ام .

اینجا، در کارخانه ای

با وسعت دنیا،

همنوعان بدبختم

که خون سرخ آنها

در رگم جاریست،

درمانده و ترسان

چون ماهی

اسیر قلابهایی از آهن .

از اعماق وجودم

می کشم فریاد.

نه تابی وتوانی که

رها سازم آنها را

زچنگ فتنه صیاد .

نه یارایی که بگشایم

زنجیرهای فولادین

زدستان وزپاهاشان

که می راند،

گاهی پیش، گاهی پس

تا وادارد آنها را

به کاری سخت وجانفرسا

در کارخانه د نیا .

وآن صیاد،

آن صیاد خون آشام

ندارد هرگزآن سودا،

که بردارد از حلقومشان قلاب .

حتی درکنار ساحل دریا

حتی درکنار ساحل دریا

 

 

 

از : دی اچ لارنس

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی