امروز :جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳
شعر

۴۷۸

 

ای دل جهان به کام تو شد شد ، نشد نشد

دولت اگر غلام تو شد شد ، نشد نشد

 

این دختر زمانه که هر دم به دامنی است

یکدم اگر به کام تو شد شد ، نشد نشد

 

این سکه ی بزرگی و اقبال و سروری

یک روز هم به نام تو شد شد ، نشد نشد

 

چون کار روزگار به تقدیر یا قضاست

تقدیر بر مرام تو شد شد ، نشد نشد

 

روز ازل چو قسمت هر چیز کرده اند

عیشی اگر سهام تو شد شد ، نشد نشد

 

چون باید عاقبت بنهی خانه را به غیر

آباده کاخ و بام تو شد شد ، نشد نشد

 

زان می که تر کنند دماغی به روز غم

یک قطره گر به جام تو شد شد ، نشد نشد

 

دامی به شاهراه مرادی بگستران

این صید اگر به دام تو شد شد ، نشد نشد

 

یکدم غنیمت است ، بنوشان و می بنوش

صبح امید شام تو شد شد ، نشد نشد

 

در درگه ملک چو غلامان بزی «حکیم»

بر حضرتش مقام تو شد شد ، نشد نشد

 

 

 

از : میرزا علی نقی خان حکیم الممالک متخلص به «حکیم»

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی