ای دل جهان به کام تو شد شد ، نشد نشد
دولت اگر غلام تو شد شد ، نشد نشد
این دختر زمانه که هر دم به دامنی است
یکدم اگر به کام تو شد شد ، نشد نشد
این سکه ی بزرگی و اقبال و سروری
یک روز هم به نام تو شد شد ، نشد نشد
چون کار روزگار به تقدیر یا قضاست
تقدیر بر مرام تو شد شد ، نشد نشد
روز ازل چو قسمت هر چیز کرده اند
عیشی اگر سهام تو شد شد ، نشد نشد
چون باید عاقبت بنهی خانه را به غیر
آباده کاخ و بام تو شد شد ، نشد نشد
زان می که تر کنند دماغی به روز غم
یک قطره گر به جام تو شد شد ، نشد نشد
دامی به شاهراه مرادی بگستران
این صید اگر به دام تو شد شد ، نشد نشد
یکدم غنیمت است ، بنوشان و می بنوش
صبح امید شام تو شد شد ، نشد نشد
در درگه ملک چو غلامان بزی «حکیم»
بر حضرتش مقام تو شد شد ، نشد نشد
از : میرزا علی نقی خان حکیم الممالک متخلص به «حکیم»