امروز :چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳

۱۲۱۵

…. زمین و آسمان لرزید

و آن جمعیت انبوه

ز جا جنبید ،

ــ چونان شیر خشم آگین

به سان کورۀ آتشفشان از خشم

ــ جوشان شد

چنان طوفان ِ بنیان کن

ــ خروشان شد

روانشان شاد

ز بند ِ بندگی آزاد

به سوی بارگاه ِ اَژدهاک ِ پیر با فریاد

غضبشان ، شیر

به مُشت اندر فشرده قبضه ی شمشیر

و در دلشان شرار ِ عقده های سالیان ِ دیر

و در بازوشان نیرو

و در چشمانشان آتش

همه بی تاب و بس سرکش

روان گشتند

به سوی فتح و آزادی

به سوی روز ِ بهروزی

و بر لب ها سرود افتخار آمیز پیروزی

به روی سنگفرش ِ کوچه ، سیل خشم

ــ در قلب شب تاری

چو تنداب بهاری پیش می لغزید

و موج خشم بر می کند و از روی زمین می بُرد

بنای اژدهاکی را

و می آورد

طربناکی و پاکی را

در آن شب از دل و از جان

به فرمان سپهسالار کاوه ، مردم ِ ایران

ز دل راندند

نفاق و بندگی و خسته جانی را

و بنشاندند

صفا و صلح و عیش و شادمانی را

نوازش داد باد صبحدم بر قله ی البرز

درفش کاویانی را …

 

 

 

از : حمید مصدق

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی