…. زمین و آسمان لرزید
و آن جمعیت انبوه
ز جا جنبید ،
ــ چونان شیر خشم آگین
به سان کورۀ آتشفشان از خشم
ــ جوشان شد
چنان طوفان ِ بنیان کن
ــ خروشان شد
روانشان شاد
ز بند ِ بندگی آزاد
به سوی بارگاه ِ اَژدهاک ِ پیر با فریاد
غضبشان ، شیر
به مُشت اندر فشرده قبضه ی شمشیر
و در دلشان شرار ِ عقده های سالیان ِ دیر
و در بازوشان نیرو
و در چشمانشان آتش
همه بی تاب و بس سرکش
روان گشتند
به سوی فتح و آزادی
به سوی روز ِ بهروزی
و بر لب ها سرود افتخار آمیز پیروزی
به روی سنگفرش ِ کوچه ، سیل خشم
ــ در قلب شب تاری
چو تنداب بهاری پیش می لغزید
و موج خشم بر می کند و از روی زمین می بُرد
بنای اژدهاکی را
و می آورد
طربناکی و پاکی را
در آن شب از دل و از جان
به فرمان سپهسالار کاوه ، مردم ِ ایران
ز دل راندند
نفاق و بندگی و خسته جانی را
و بنشاندند
صفا و صلح و عیش و شادمانی را
نوازش داد باد صبحدم بر قله ی البرز
درفش کاویانی را …
از : حمید مصدق