امروز :سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳

۱۲۱۴

…. کنار کورۀ آهنگری کاوه

به سر انگشت خود بستُرد اشک شوق

آنگه گفت :

« فری باد و همایون باد

شما را عزم ِ جزم

ــ ای مردم ِ آزاد

به سوی مهر باز آئید

و از آئینه ی دل ها

غبار ِ تیره ی تردید بزدائید

روان ها پاک گردانید

و از جان ها نفوذ اهرمن رانید

که می گوید

قضای آسمان است این و دیگر گون نخواهد شد ؟

قضای آسمانی نیست

اگر مردانه برخیزید

و با دیو ستم جانانه بستیزید

ستمگر خوار و بی مقدار

به پیش عزم مردان و دلیران چون نخواهد شد ؟ »

نگاه کاوه آنگه چون عقابی بیکران دور را پیمود

دل و جانش در آن دم با اهورا بود

به سوی آسمان دستان فراآورد

ــ یاران هم چنین کردند ــ

نیایش با خدای عهد و پیمان میترا آورد :

« خدای عهد و پیمان ، میترا ،

ــ پشت و پناهم باش

بر این عهد و بر این میثاق

ــ گواهم باش

در این تاریک ِ پُر خوف و خطر

ــ خورشید راهم باش !

خدای عهد و پیمان ، میترا ،

ــ دیر است ، اما زود

مگر سازیم بنیاد ستم نابود

به نیروی خرد از جای برخیزیم

و با دیو ستم آن سان در آویزیم و

ــ بستیزیم

که تا از بن ،

بنای اژدهاکی را براندازیم

به دست ِ دوستان از پیکر دشمن

ــ سر اندازیم

و طرحی نو در اندازیم »

پس آنگه کاوه رویش را

به سوی کوره ی آهنگری گرداند

زمین با زانوانش آشنا شد

ــ کاوه با نجوا

نیایش را دگر باره چنین برخواند :

« به دادار خردمندی

که بی مثل است و بی مانند

به نور ، این روشنی بخش دل و جان و جهان ،

سوگند

که می بندیم ما آزادگان پیمان خود با خون

که چون مهر فروزان از گریبان افق سر برکشد بیرون

جهانی را ز بند ظلم برهانیم

ز لوث ِ اژدهاک ِ پیر

زمین را پاک گردانیم »

سپس برخاست

به نیزه پیش بند ِ چرمی اش افراشت

نگاه ِ او فروغ و فرّ ِ فرمان داشت

« کنون یاران به پا خیزید

و برپیمان ِ بسته ارج بگذارید

عقاب آسا و بی پروا

به سوی خصم روی آرید !

به سوی فتح و پیروزی

به سوی روز بهروزی … »

 

 

از : حمید مصدق

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی