امروز :پنج شنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳

۱۲۱۲

…. درنگی کاوه کرد

ــ آنگاه با لبخند

نگاهی گرم و گیرا بر گروه جنگجویان دلیر افکند

لبش را پرسشی بشکفت

به گرمی گفت با گُردان :

« در این جا هست آیا کس

که با ما نیست هم پیمان ؟ »

گروهی عزمشان راسخ :

که اکنون جنگ باید کرد

به خون اهرمن شمشیر را گلرنگ باید کرد

و دامان شرف را پاک از هر ننگ باید کرد

گروهی ــ گرچه اندک ــ

در نگه شان ترس و نومیدی هویدا بود

و در رخسارشان تردید پیدا بود

زبان شان زهر می پاشید

ــ زهر ِ یأس و بد بینی

بد اندیشی تهی از مهر میهن قلب ناپاکش

صدا سر داد :

« ای یاران !

قضای آسمان است این

همانا نیست جز این سرنوشت ما در این کشور

چه خواهد کرد با گفتار خود کاوه

گروهی را به کشتن می دهد این مرد آهنگر

و تو ای کاوه ! ای بی دانش و تدبیر

نمی دانی مگر کاین اژدهاک پیر

به جان پیمان یاری تا ابد با اهرمن دارد

نگیرد حلقۀ این بندگی از گوش

ــ تا جان در بدن دارد

نمی دانی مگر کاو آرزومند است

زمین هفت کشور را

ز خون مردمان هفت کشور لعلگون سازد

روان در هفت کشور رود خون سازد

تو را که نیست غیر از انتقام خون فرزندان

نه در دل آروزیی

ــ نی هوای دیگری در سر

چه می گویی دگر

ــ اندیشه ات خام است

تو را اینک سزا لعن است و دشنام است

من اینجا در میان ِ زیج غم ها می نشینم در شبان تار

که آخر دیرپا شام ِ سیه را هم سرانجام است

در این ماندن

اگر ننگ است اگر نام است

نمی پویم من این ره را

که آرامش

نه در رزم است

در بزم است و

در جام است … »

سخن ها کار خود می کرد

میان جمع موج افتاد

شدند اندیشه ها سرگشته در گردابی از تردید

سپاه یأس بر کار تسلط بود

بر امید

چه باید کرد ؟

 

 

 

از : حمید مصدق

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی