امروز :چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳

۱۴۲۶

روشنان چشمهایت کو؟ زن شیرین من!
تا بیفروزی چراغی در شب سنگین من

می شوم بیدار و می بینم کنارم  نیستی
حسرتت سر می گذارد ، بی تو بر بالین من

خود نه توجیه من از حُسنی به تنهایی که نیست ،
جز تو از عشق و امید و آرزو ، تبیین من

رنج ، رسوایی ، جنون ، بی خانمانی ، داشتم
مرگ را کم داشت تنها، سفره ی رنگین من

از تو درمانی نمی خواهم به وصل ، اما به مهر
مر هم زخم دلم باش از پی تسکین من

یا به دست آور دوباره عشق او را یا بمیر!
با دلم پیمان من اینست و جان ، تضمین من

من پناه آورده ام با تو، به من ایمان بیار
شعر هایم  آیه های مهر و مهرت دین من

شکوه از یار؟ آه ، نه! این قصه بگذار ، آه ، نه!
رنجش از اغیار هم ، کفرست در آیین من

 

 

از : زنده یاد حسین منزوی

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی