امشب به یادت پرسه خواهم زد غریبانه
در کوچه های ذهنم ــ اکنون بی تو ویرانه ــ
پشت کدامین در ، کسی جز تو تواند بود ؟
ای تو طنین هر صدا و روح هر خانه !
اینک صعودم تا به اوج عشق ورزیدن
با هر صعود جاودان ، پیوند پیمانه
امشب به یادت مست مستم تا بترکانم
بغض تمام روزهای هوشیارانه
بین تو و من این همه دیوار و من با تو
کز جان گره خورده است این پیوند جانانه
چون نبض من در هستی ام پیچیده ، می آیی
گیرم که از تو بگذرم سنگین و بیگانه
***
گفتم به افسونی تو را آرام خواهم کرد
عصیانی من ! ای دل ! ای بی تاب ِ دیوانه !
امشب ولی می بینمت دیگر نمی گیرد
تخدیر هیچ افیون و خواب هیچ افسانه
از : حسین منزوی