امروز :شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

۱۰۹۴

 

چگونه باغ ِ تو باور کند بهاران را ؟

که سال ها نچشیده است ، طعم باران را

 

گمان مبر که چراغان کنند ، دیگر بار

شکفته ها تن عریان شاخساران را

 

و یا ز روی چمن بسترد دو باره نسیم

غبار خستگی روز و روزگاران را

 

درخت های کهن ساقه ، ساقه دار شوند

به دار کرده بر اینان تن هزاران را

 

غبار مرگ به رگ های باغ خشکانید

زلال ِ جاری ِ آواز ِ جویباران را

 

نگاه کن گل من ! باغبان ِ باغت را

و شانه هایش آن رُستگاه ماران را

 

گرفتم این که شکفتی و بارور گشتی

چگونه می بری از یاد داغ ِ یاران را ؟

 

درخت ِ کوچک من ! ای درخت ِ کوچک من !

صبور باش و فراموش کن بهاران را

 

به خیره گوش مخوابان ، از این سوی دیوار

صلای سُمّ سمندان ِ شهسواران را

 

سوار ِ سبز ِ تو هرگز نخواهد آمد ، آه !

به خیره خیره مبر رنج انتظاران را !

 

 

 

از : حسین منزوی

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی