امروز :پنج شنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳

۱۰۳۶

 

دریای شور انگیز چشمانت چه زیباست

آن جا که باید دل به دریا زد همین جاست

 

در من طلوع آبی ِ آن چشم ِ روشن

یادآور ِ صبح ِ خیال انگیز ِ دریاست

 

گل کرده باغی از ستاره در نگاهت

آنک چراغانی که در چشم ِ تو برپاست

 

بیهوده می کوشی که راز ِ عاشقی را

از من بپوشانی که در چشم ِ تو پیداست

 

ما هر دُوان خاموش ِ خاموشیم ، اما

چشمان ِ ما را در خموشی گفت و گوهاست

****

دیروزمان را با غروری پوچ کـشتیم

امروز هم زان سان ، ولی آینده ماراست

 

دور از نوازش های دست مهربانت

دستان ِ من در انزوای خویش تنهاست

 

بگذار دستت راز ِ دستم را بداند

بی هیچ پروایی که دست ِ عشق با ماست

 

 

 

از : حسین منزوی

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی