امروز :شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۱۸۲۸

هلالی عربی بر بازوی من

یک شب کامل شهریور هستی

صبحانه ی مفصلی

که یک مرد به آن نیاز دارد

سالهای بسیاری

نمی شناختمت

نمی دانستم

در یکی از خیابان های همین شهر

تاریخ

از بیست سال پیش به این طرف

مسیر دیگری در پیش گرفته

 

برگهای خزانی

و یخی رقیق

که سینه ی مرا پرکرده بود

بیست سالگی ات را تشدید می کرد

و زیبایی ات را

 

نام کوچک تو

زبان ام را

در کام ام

به هیجان می آورد
تا دیروز

سالهای سال مرد بودم

سالهای سال

بادردی که می دوید زیر جناغ سینه ام

 

هر پاییز

در تارو پود گیج تاک ها منتظر تابستان بعد می نشستم

سالهای سال مرد

و تنها بودم

و روزی که تو آمدی

عاشق شدم

موهایی جو گندمی داشتم

بوی توتون می دادم

و تعدادی زخم

از جنگهایی مغلوبه

 

تا دیروز

نام روز بعد را نمی دانستم

و نیز نمی دانستم

“در استخوانهایم آرام ندارم” یعنی چه ؟

 

 

 

از : حسین شکربیگی

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی