وقتی سرم برای خطر درد میکند
حتی غزل مرا زخودش طرد میکند
من نیز آتش دلم ای مهربان من
دمسردی تو گاه مرا سرد میکند
حوای من ! بخند که لبخند با دلم
کاری که سیب با پدرم کرد میکند
گفتی که مرد باش! رهاکن مرا! برو !
این کار را نهمرد که نامرد میکند
باورکن ای ستارهی من رفتنت مرا
در کوچههای خاطره شبگرد میکند
تنها نه تیشه با سر فرهاد آشناست
من هم سرم برای خطر درد میکند
از : حسین حاج هاشمی