امروز :پنج شنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳
شعر

۱۶۹۷

فالَـت عجیـب آمد و خنـدیدی

یک گـرگ پیـر جا شده در فنجـان!

پیــرم ولی هنــوز خطــرناکم

نزدیـک تر به من نشو دختـر جان!

تو کوچکی… درست نمی دانم

در شعـرهام بوی تنـت باشـد!

کشـف دوتا پرنـده ی بازیـگوش

پشـت حصـار پیـرهنـت باشـد!

این شعـر نیست… سایه ی صیادی ست-

تیـر و کمـان گرفته… بتـرس از من!

شعـر من آتش است، نخـوان دیـگر

آتـش به جان گرفتـه! بترس از من…

شعـر است پشـت شعـر… نخوان دیگر

دام است پشـت دام… مواظـب باش!

تردیـد کن، بتـرس، نیـا نزدیـک

رویای بی دوام… مواظـب باش!

با من نمـان که راه گریـزی نیست

این ماجـرا تمـام نخـواهد شـد!

حرف از امیـد و شـرم نزن با من

این گرگ پیــر، رام نخواهـد شـد…

در من هنـوز شـوق تصـاحب هست

پرهیـز کن غـزال جـوان از من!

رد می کنم… ولی به تو محتـاجم

نزدیـک باش و دور بمـان از من…

 

 

از : حامد ابراهیم پور

 

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی