امروز :جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۹۱۲

 

ای کاش این‌جا بودی، نازنین
ای کاش، این‌جا بودی.
نشسته‌بودی روی مبل و
من کنارت،
می‌شد دستمال، مال تو باشد و
اشک، مال من و صورت خیس.
بله، ممکن بود،
حتما جور دیگری هم می‌شد.

ای کاش این‌جا بودی، نازنین
ای کاش این‌جا بودی.
توی ماشین من بودیم و
دنده را تو عوض می کردی
خودمان را یک جای دیگر پیدا می‌کردیم
در ساحلی ناشناخته.
یا این‌که می‌شد
جایی که هستیم را تعمیر کنیم.

ای کاش این‌جا بودی، نازنین
ای کاش این‌جا بودی.
ای کاش نجوم بلد نبودم و
نمی‌دانستم ستاره‌ها کی ظاهر می‌شوند
کی ماه، سطح آب را لمس می کند
آن آه کشیدن و غلت خوردن را وقت چرت زدنش.
ای کاش هنوز یک ربع بیش‌تر نبود
که شماره‌ات را گرفته‌بودم.

ای کاش این‌جا بودی، نازنین
در این نیم‌کره
مثل من که توی هشتی نشسته‌ام
آبجو‌ام را مزمزه می‌کنم.
غروب است، آفتاب سرجایش می‌نشیند.
پسرها داد و قال می‌کنند، مرغان دریایی شیون می‌کشند،
فراموشی چه امتیازی دارد
وقتی مرگ به دنبالش می‌آید؟

 

 

از : جوزف برادسکی

ترجمه از : محسن عمادی

 

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی