همیشه ی خدا تویی درون رنگهای زرد
به لحظه لحظه ها منم تلاقی نگاه و درد
و شایدم ترانه یی که مثل آه آمدی
ونرم مبتلا شدم درون یک هوای سرد
و انتظار میکشم میان ساحت غزل
که واژه یی شبیه تو به پا کند تب نبرد
چو گردباد آمدی و گفتی ای سقوط برگ
برای مبتلا شدن همیشه ی خدا بگرد
منم ستاره ای که در دهانه ی طلوع صبح
برای زنده بودنم کسی خدا خدا نکرد
و ضمّه ای که طرد شد در انتهای حادثه
به ناگهان فرو نشست به میم ابتدای مَرد
و لحظه یی بیا سکوت پس از گذشت سالها
سه نقطه بر لباس تو نشسته ام شبیه گَرد
از : جمال تیموری