امروز :جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳
شعر

۹۱۵

 

اگر من و او در مسافر خانه ای قدیمی و کهن

همدیگر را می دیدیم،

می نشستیم و به چند پیمانه

لبی تر می کردیم!

اما آراسته چون سربازی پیاده،

و چهره در چهره هم خیره،

به او شلیک کردم، همان گونه که او به من،

و در جا کشتمش.

من او را با گلوله ای کشتم،چرا که

چرا که دشمن من بود،

فقط همین: او دشمن راه من بود،

به اندازه ی کافی واضح است، اگرچه

شاید، بی درنگ انگاشته بود که

در ارتش ثبت نام کند درست مانند من

چون بیکار بود و لوازم کارش را فروخته بود

دلیل دیگری وجود نداشت.

آری؛ جنگ چیز عجیب و غریبی ست!

تو کسی را به گلوله میزنی

که اگر در کافه ای میدیدی اش، مهمانش می کردی،

و یا به نیم سکه ای کمکش.

 

 

 

از : تاماس هاردی

ترجمه از : مینا جلالی فراهانی

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : ۲ دیدگاه
  1. شاپور جلالی فراهانی می‌گه:

    سلام .درود بر شما .خوشحالم از اینکه کسی که در فامیلی با من مشترک است اینقدر زیبا می نویسد. موفق باشی.







خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی