تمام دارایی ام این بود
علاقه یی که از چشمانم سر می خورد
و بیقراری روحی خسته
که با کفش های سفر آرام می گرفت !
مسافرم
و تنهایی ام را در چمدانم پنهان می کنم
دارم لباس هایم را
و خودم را جمع می کنم
و این نامه را برای تو می نویسم …
دخترم !
مادرت زیبا بود، مهربان بود
و آرزوهای کوتاهی داشت
او مربع کوچکی برای زندگی
مستطیل لاغری برای خوشبختی تو
و دایره ای خلوت برای بازگشتن من می خواست
من ریاضی نمی دانستم
و می دانم که جبر این نامه را به دست تو نمی رساند
دخترم !
فقر ، پیراهن تنگی دارد
و مادر بی حوصله ی تو
بی آنکه تو را بزاید
از من طلاق گرفت !
از : بکتاش آبتین