امروز :جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۷۴۶

 

ابر می بارد و من می شوم از یار جدا

چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا

 

ابر و باران و من و یار ستاده به وداع

من جدا گریه کنان ، ابر جدا ، یار جدا

 

سبزه نو خیز و هوا خرّم و بستان سر سبز

بلبل روی سیه مانده ز گلزار جدا

 

ای مرا در ته هر بند ز زلفت بندی

چه کنی بند ز بندم همه یکبار جدا

 

دیده ام بهر تو خون بار شد ای مردم چشم

مردمی کن ، مشو از دیده ی خون بار جدا

 

نعمت دیده نخواهم که بماند پس از این

مانده چون دیده از آن نعمت دیدار جدا

 

می دهم جان ، مرو از من وگرت باور نیست

بیش از آن خواهی بستان و نگه دار جدا

 

حسن تو دیر نماند چو ز خسرو رفتی

گل بسی دیر نماند چو شد از خار جدا

 

 

 

از : امیر خسرو دهلوی

 

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی