امروز :جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳
شعر

۱۸۴۲

 

قصه رو از کجا شروع بکنم

زندگی رو روال عادی نیست

قصه ی تلخ ِ خونواده ای که

زندگیشون یه ساله عادی نیست

 

پدرم با عصاش می چرخه

کوچه ی سرد ِ بی حواسیشو

مادرم خواب مرگ می بینه

خواهرم خواب همکلاسیشو

 

خواهرم مُرد توو لباس عروس

وقتی دستاشو پس فرستادن

زندگیمونو دیدن و آخر

مغز دامادو شستشو دادن

 

خونواده ام توو مشت بارونه

پدرم خونه امونو گم کرده

ساعتا رو چقدر عقب بکشم

تا پدر سمت خونه برگرده

 

از تماشای ردپای پدر

وسعت این جهانو می فهمم

مادرم مثل کوهه اما من

حال آتشفشانو می فهمم

 

درس خوندم که مرد خونه بشم

بلکه آینده ارو اداره کنم

واسه این خونه ی گِـرو رفته

لااقل خنده ارو اجاره کنم

 

خونواده ام توو مشت بارونه

پدرم خونه امونو گم کرده

ساعتا رو چقدر عقب بکشم

تا پدر سمت خونه برگرده

 

 

 

از : امید روزبه

 

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی