هیچ پرنده ای
به پستوی پنهان من پناه نمی آورد،
هیچ پرستویی
لبریز اشتیاق،
و هیچ پرنده ی دریایی
با خبری از توفان…
روح سرکش من
در سایه ی سخره ها به نگاهبانی ایستاده است،
گوش به زنگ پچ پچی،
صدای نزدیک شدن پایی
و
گریز.
خاموش است و کبود،
جهان من
این خجسته پِی ….
در به روی چهار باد گشوده ام.
یکی زرین و رو به شرق ـ
برای عشقی که هرگز نمی رسد؛
یکی به روز،
یکی بر اندوه،
و یکی بر مرگ ـ
همیشه باز.
از : اِدیت سودِرگران
ترجمه از : مرتضی محمودی