امروز :جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

۱۱۱۹

 

من آن مفهوم ِ مجرد را جُسته ام.

 

پای در پای آفتابی بی مصرف

که پیمانه می کنم

با پیمانه ی روزهای خویش که به چئبین کاسه ی جذامیان ماننده است ،

من آن مفهوم ِ مجرد را جُسته ام

من آن مفهوم ِ مجرد را می جویم .

 

پیمانه ها به چهل رسید و از آن برگذشت.

افسانه های سرگردانی ات

ای قلب ِ در به در

به پایان ِ خویش نزدیک می شود

 

بی هوده مرگ به تهدید

چشم می دراند :

ما به حقیقت ِ ساعتها

شهادت نداده ایم

جز به گونه ی این رنج ها

که از عشق های رنگین ِ آدمیان

به نصیب برده ایم

چونان خاطره یی هر یک

در میان نهاده از نیش ِ خنجری

با درختی .

 

با این همه از یاد مبر

که ما

ــ من و تو ــ

انسان را

رعایت کرده ایم

( خود اگر شاه کار ِ خدا بود

یا نبود ) ،

و عشق را

رعایت کرده ایم .

 

 

از : احمد شاملو

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی