امروز :شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۱۰۶۵

 

خو کرده اید و دیگر

راهی جز این ِ تان نیست

که از بد و خوب

هم چنان

هر چیز را آینه یی کنید ،

تا با مـِلاک ِ زیبایی صورت و معناتان

گـِـرد بر گـِـرد ِ خویش

هر آنچه را که نه از شماست

به حساب ِ زشتی ها

خطی به جمعیت ِ خاطر بتوانید کشید و به اطمینان ،

چرا که خو کرده اید و دیگر

به جز این ِ تان راهی نیست

که وجود ِ خویشتن را نقطه ی آغاز ِ راه ها و زمان ها بشمارید.

کرده ها را

با کرده ها خویش بسنجید و گفته ها را

با گفته های خویش …

لاجرم به خود می پردازید

آنگاه که من به خود پردازم ؛

و حماسه یی از شجاعت ِ خویش آغاز می کنید

آنگاه که من

دست اندرکار شوم حتا

که نقطه ی پایان را

بر این تکرار ِ ابلهانه ی بامداد و شام بگذارم

و دیگر

رای تقدیر را

به انتظار نمانم .

 

دردی ست ،

با این همه دردی ست

دردی ست

تصور ِ نقاب ِ اندوهی که به رخساره می گذارید

هنگامی که به بدرقه ی لاشه ی ناتوانی می آیید

که روزهای اش را همه

با زباله و ژنده جُلپاره

به زباله دانی بوناک زیست

چونان الماس دانه یی

که یکی غارتی به نهان برده باشد.

 

 

از : احمد شاملو

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی