گفتند :
«ــ نمی خواهیم
نمی خواهیم
که بمیریم !»
گفتند:
«ــ دشمن اید !
دشمن اید !
خلقان را دشمن اید !»
چه ساده
چه به ساده گی گفتند و
ایشان را
چه ساده
چه به ساده گی
کُشتند !
و مرگ ِ ایشان
چندان موهن بود و ارزان بود
که تلاش ِ از پی زیستن
به رنج بارتر گونه یی
ابلهانه می نمود :
سفری دُشخواری و تلخ
از دهلیزهای خَم اندر خَم و
پیچ اندر پیچ
از پی هیچ !
نخواستند
که بمیرند
یا از آن پیش تر که مرده باشند
بار ِ خفّتی
بر دوش
برده باشند .
لاجرم گفتند :
«ــ نمی خواهیم
نمی خواهیم
که بمیریم !»
و این خود
و ِردگونه یی بود
پنداری
که اسبانی
ناگاهان به تـَـک
از گردنه های گردناک ِ صعب
با جلگه فرود آمدند
و بر گــُـرده ی ایشان
مردانی
با تیغ ها
برآهیخته .
و ایشان را
تا در خود بازنگریستند
جز باد
هیچ
به کف اندر
نبود . ــ
جز باد و به جز خون ِ خویشتن ،
چرا که نمی خواستند
نمی خواستند
نمی خواستند
که بمیرند.
از : احمد شاملو