تبلیغات:
امروز :سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
که زندان ِ مرا بارو مباد
جز پوستی که بر استخوان ام .
بارویی آری ،
اما
گِرد بر گِرد ِ جهان
نه فراگرد ِ تنهایی ِ جان ام .
آه
آرزو ! آرزو !
پیازینه پوست وار حصاری
که با خلوت ِ خویش چون به خالی بنشینم
هفت دربازه فراز آید
بر نیاز و تعلق ِ جان .
فروبسته باد
آری فروبسته باد و
فروبسته تر ،
و با هر دربازه
هفت قفل ِ آهن جوش ِ گران !
آه
آرزو ! آرزو !
از : احمد شاملو
برچسب ها : احمد شاملو
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه
- محبوبترين
- اتفاقی
- نظرات
-
۱۷۷۹
روز میلاد من است آمدهام دست کشم به سر ...10953 بازدید - ۲ ديدگاه - ۱۸۷۶
آنقدر غرق شد درون خودش، ساعت انتظار یادش ...10159 بازدید - ۳ ديدگاه - کانون ادبی زمستان
کانون ادبی زمستان تقدیم می کند: جلسه نقد و ...8463 بازدید - بدون ديدگاه - ۱۷۶۳
چه استراحت خوبی است در جوار خودم خودم برای ...8155 بازدید - ۱۲ ديدگاه
۱۷۷۹
کانون ادبی زمستان- ۱۹۹۹
جای دوری نرفتهاند مردهها ماندهاند همین جا در سکوت تماشا میکنند ...439 بازدید - بدون ديدگاه - ۱۱۱۴
چگونه رود میرود به سمت بیکرانهها که ابر گریه ...926 بازدید - بدون ديدگاه - ۳۴۰
من اگر مستم اگر هشیارم بنده چشم خوش آن ...1340 بازدید - بدون ديدگاه - ۱۷۲۳
ﻧﮑﻨﺪ ﭘﻨﺠﺮﻩﺍی ﭘﺸﺖ ﺻﻠﻴﺒﻢ ﺑﺎﺷﺪ ﻧﮑﻨﺪ ﻣﻴﮑﺮﻭﻓﻮنی ﺩﺍﺧﻞ ﺟﻴﺒﻢ ...1470 بازدید - بدون ديدگاه
تبليغات
