وسوسهیِ جدایی،هربار
عاشقترم میکند و باز
دنبالِ پژواکِ گلولهها (تو را که بوسیدهام) بر رحل خواهم خواند.
و ترسان گنجشگکی را که زمستان پوشیده، میگویم
خواب بر درخت حرام است
و گوش بر تو که نشنیدی، رفتی
ـ « بر گورِ من برهنه شوید و پاهایتان
در حوضِ آب بشوئید و پس بروید
تا وسوسه جدایتان کند از هر بند»
خود را با تو تمام کردهام
و در تدفینِ من آیهای آمد که برهنهگیات
بر گورِ من حرام میکند
گلولهای که من را برد
میخندد.
از : احمد زاهدی