امروز :جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳
شعر

۸۴۸

 

ای کاشکی به عالم ، تا چشم کار می کرد ،

دل بود و آدم آن را قربان یار می کرد

 

زاین خوبتر چه میشد گر هر نفس ، به جانان ،

یک جان تازه میشد عاشق نثار می کرد.

 

دل را ببین که نگریخت از حمله ای که آن چشم

بر شیر اگر که می برد ، بی شک فرار می کرد .

 

جان را به زلف جانان از دست من بدر برد ،

دلبر اگر نمیشد این دل چه کار می کرد ؟

 

گر مرغ دل ز جانان دزدید می چه بودی .

تا شاهباز چشمش از نو شکار می کرد .

 

شورای دولت عشق فاتح اگر نمیشد ،

جمهوری دلم را غم تار و مار می کرد .

 

دلبر اگر دلم را میخواند بنده ، هر چند

آزادی است اینم ، دل افتخار می کرد.

 

باران دیدۀ من در فصل دوری او

صحرای سینه ام را چون لاله زار می کرد .

 

 

از : ابوالقاسم لاهوتی

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : ۲ دیدگاه
  1. سوگندصفا می‌گه:

    مبارکااااا باشه …عاااالی بود







خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی