امروز :جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳
شعر

۸۴۴

 

آخر ای مه هلاک شد دل من

در غمت چاک – چاک شد دل من .

بی تو ای نو شکفته غنچۀ گل ،

خسته و دردناک شد دل من .

 

گربه حالم نظر کنی ، چه شود ،

بر سرم یک گذر کنی ، چه شود ؟

رحمی ، ای نونهال گلشن جان،

گر به این چشم تر کنی ، چه شود ؟

 

به من خسته یک نظاره بکن،

دردم از یک نظاره چاره بکن .

تو زمن جان بخواه تا بدهم ،

ورنگوئی سخن ، اشاره بکن .

 

شعله بر خانمان من زده ئی ،

دشنه بر استخوان من زده ئی .

از چه منعم کنی زسوز و گداز ؟

تو خود آتش به جان من زده ئی .

 

اینکه زلفت کمند راه منست ،

شرحی از طالع سیاه منست .

چه گنه کرده ام که میکشییم ،

مگر عاشق شدن گناه منست ؟

 

آه از آن چشم مست پر فن تو

و آن نهفته نگاه کردن تو !

دست من گر به دامنت نرسد ،

ای صنم ، خون من به گردن تو !

 

 

از : ابوالقاسم لاهوتی

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی