امروز :جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

۱۲۵۰

غریبه! بگو آدمی یا پَری؟

کدومی که این­جوری دل می­بَری؟

کدوم آفتاب از کدوم آسمون

توو چشمِ تو پاشیده جادوگری؟

که تونستی دستاتُ قایق کُنی،

از آبایِ تو قصّه­ها بگذری،

بیای شهرِ ما رُ بریزی به هم

بگی از منم حتّا عاشق­تری.

ندونی دوا درمونِ روزامه

شبی که قایم کردی تو روسری.

صدات و نیگات، آتیشَم می­زنن

دوتاشون و مخصوصَن این آخری؛

دوتا حبّه زیتونِ فلفل زَدَه­ن

دوتا سبزِ مایل به خاکستری

که تا قاف رؤیا تو رو می­برن

می­مونی باهاشون بری یا نَری…

چی می‌خوای بگی که نمی‌گی؟ بگو!

با این سَر تکون دادنِ سَرسَری…

سلامِت قرارِ خداحافظه

خداحافظی‌ت آخرِ دلبری

می‌دونم نمی‌خوای دلم بشکنه…

نگو که نمی‌خوای بذاری بری!!

می‌تونی بری… اما تنها برو

دل عاشقاتُ کجا می‌بَری…

از : محمدجواد آسمان

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی