امروز :جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

۱۲۴۱

یک روز بعدازظهر، بعد از سال‌های سال،

وقتی که جامِ سال پُر شد بارهای بار،

تو لابُد از من یاد خواهی‌کرد؛ بد یا خوب …

… من اشک خواهم ریخت تا آن روز …

صدها بار.

آن­روز، دیگر، سال‌ها مانندِ دیوارند

تو این وَرِ دیواری و من آن وَرِ دیوار

من در کنارت نیستم وقتی که می‌خندی

دستِ تو پیشَم نیست هنگامی که من بیمار …

… چی دارم از تو ـ نازنین! ـ جز چند تارِ مو؟

چی مانده از تو پیشِ من جز چند عکسِ تار؟

… هِی استکانِ خالی و هِی استکانِ پُر

هِی روزهای خالی از سیگار و هِی سیگار …

شاید فراموشم کنی آن روز بعدازظهر …

شاید همان یک­بار هم انگار نَه انگار …

آن روز بعدازظهرِ تو،

بایِست شب باشد

در شهرِ من

ـ شهری که یادت می­کند بسیار ـ

آن‌شب، برای من شبیهِ خیلی از شب‌هاست؛

بُغضِ تمامِ روزها بر دوشِ من آوار …

امشب مرا آیینه هم تنها رها کرده …

… تنها همین تنهاییَم را می‌شوم تکرار…

 

 

 

از : محمدجواد آسمان

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی