امروز :پنج شنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۷۰۷

 

دوست داشته ام که دیده شوم ،

دوست داشتم فنجا نهای چای را که بر می دارند،

من ته فنجا نها مثل تفا له ای جمع شوم

یا اینکه رختهای خیس طنا بی را بپوشم،

و به آ فتا ب نگاه کنم

دوست داشتم اکسیژن هو را با سیگا رم بیا میزم

و پکی به آن بزنم،

بگویم چه هوای پا کی

دوست داشتم که دستم را در گردنم بیا ویزم

و از آن آ ویزان شوم

دوست  داشتم که در ختان را زیر نا خنها یم بکارم

نا خنهایم با برگ درختان تزئیین شوند زیبا شوند

دوست داشتم که خودم را بغل کنم

به آ یینه که پشت می کنم خودم را ببینم،

بچرخم روی ماه

و روی سیا ره ها نقا شی متحر ک بکشم

دوست داشتم روی فرشم چمن بکا رم

وسط خیا بان به ما شینی برخورد کنم ،

و خودم غلت دهم

دوست داشتم که دیده شوم،

حتی به صورت جسدی روی خط عابر پیا ده

 

 

از : آزاده دواچی

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی