امروز :پنج شنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳
شعر

۱۸۶۹

 

قلب من خانه ی زنی تنهاست

که بغل می کند جنونش را

که در آغوش می کشد هر شب

گریه ی کودک درونش را

 

قلب من کودکی کهنسال است

که بلد نیست کودکی بکند

کودکی که هنوز می ترسد

اشتباهات کوچکی بکند

 

قلب من قلب دختری ترسوست

که از آغاز درد می ترسد

از پدر ، از نگاه ، از خشمش

از کمربند و مرد می ترسد

 

عشق را دیده است تنها در

جای خالی جمله سازی هاش

مادری شاد و خوب و خوشبخت است

در خیالات و خاله بازی هاش

 

قلب من کودکی سر راهی ست

که زنی نیمه شب رهایش کرد

هر کسی را که ذره ای زن بود

زیر لب مادرم صدایش کرد

 

قلب من مادری فداکار است

روز و شب پای گاز می سوزد

روی لب های خسته اش اما

باز لبخند تازه می دوزد

 

قلب من یک زن میانسال است

از شروع جدید می ترسد

در سیاهی روزگارش از

کشف موی سفید می ترسد

 

قلب من جانماز پیرزنی ست

که طلب می کند بهشتش را

که پس از سالها پذیرفته

بی کسی های سرنوشتش را

 

قلب من آن بنای تاریخی ست

که گذشت زمان خرابش کرد

قلعه ای با شکوه و برفی بود

که زمان چکه چکه آبش کرد

 

پرم از ضجه ی زنانی که

ترس های بزرگ می زایند

می شناسند جای زخمم را

بره هایی که گرگ می زایند

 

بغلم کن هنوز می ترسم

ترس هایم درنده ام بکنند

بغلم کن که مرده ام ، شاید

بوسه های تو زنده ام بکنند

 

 

از : رویا ابراهیمی

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : ۱ دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی